تو مرد غمهاي عميقي
شعرهاي غمگين
کلمات جانگداز
با چشمانت مي توان عزاداري کرد
باگيسوانت ، لباس سياهي براي هميشه پوشيد
با دستانت ، جام زهر نوشيد
تو مرد تاريخ مني
يک تاريخ تلخ
يک تاريخ سياه
همه دانستند من عاشق تو هستم
من اين رسوايي را دوست دارم
و برايش شهادتين مي خوانم
خودم را با اشك ، غسل مي دهم
زره اي از گيسوانت به تن مي كنم
و مي ميرم
من اين مرگ را دوست دارم