من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم. من اون خاکم به زیر پا ولی مغرور مغرورم به تاریکی منم تاریک ولی پر نور پر نورم اگه گلبرگ بی آبم به شبنم رو نمیارم اگه تشنه تو خورشیدم به سایه تن نمی کارم من اون دردم که هر جایی پی مرحم نمی گرده چه غم دارم اگر دنیا به کام من نمی چرخه من اون عشقم که با هرکس سر سفره نمی شینه من اون شوقم که اشکامو به جز محرم نمی بینه گه من ساقه ی خشکم به دریا دل نمی بندم اگه بارون پربارم به صحرا دل نمی بندم
تومرا مي فهمي ...
من تورا مي خواهم ...
و همين ساده ترين قصه يك انسان است ...
تومرامي خواني ...
من تو را ناب ترين شعر زمان مي دانم ...
و تو هم مي داني...
تا ابد در دل من مي ماني .
تو رو یادم رفته اصلا اونقدر فراموشت کردم که اگه بفهمی ، خودتم باور نمی کنی !! اونقدر که اسمت رو زبونم نمی چرخه اصلا .. !
خبری از دلتنگی و حرفهای قدیمی نیست ..
اون موقع ها که میخواستی خودتو لوس کنی ، میگفتی : " اگه من نباشم ، کی تو رو آروم می کنه با حرفاش ؟ " از فکر نبودنت اشک می ریختم اما صدام در نمی اومد ... تا نفهمی ..
بد عادتم کردی .. هر وقت هر چی میشد ، برات تعریف می کردم و تو با دو سه تا جمله ، منو از بدبختیهام ، از غصه هام ، از دردهام دور می کردی ..
رگ خواب کودک دلم ، دستت بود .. درست مثل پدری که می دونه چطوری بچه شو راضی نگه داره ..
هیچ وقت نمیشد .. اصلا امکان نداشـــت .. محال بود اشکهای من تموم شن ، محال بود .. اما تو می تونستی ، اونا رو خشک کنی .. تو می تونستی ، امیدوارم کنی .. می تونستی تو اوج درد خنده رو بهم برگردونی ..
اگه آدم چیزی رو هیچ وقت نداشته باشه ، شاید فقط گاهی دلش بخواد ! اما درد از اینجا شروع میشه که آدم چیزی رو داشته باشه و بعد از دستش بده و بعد دلش بخواد ..
امروز ، عزیز ِ دیروز ، خاطره ی تلخ فردا ، ببین ..... اشکهام تموم نمیشن .. ! کاری کن ! تو می تونی ! تو می تونی این دریاچه ی نمک رو خشک کنی ..