فروردینیا میتونن باعث خوشحالیت بشن مثل مهران مدیری ....
میتونن حرف دلت رو بزنن مثل خسرو شکیبایی....
میتونن مغرور باشن مثل محمد رضا گلزار....
میتونن عاشق باشن مثل هایده....
میتونن غیر منتظره باشن مثل داوینچی....
میتونن مخرب باشن مثل هیتلر....
میتونن بخند در حالی که کوه غمن مثل چارلی چاپلین ....
اینا همشون فروردینین عزیز....
وجود یه فروردینی در زندگی هر کس نه تکرار میشه و نه تکراری..!!!!
همیشه اولین و بزرگترین اشتباه یه فروردینی زیاد محبت کردنه همین...
ما فروردینیا درسته اخلاقمون سگیه ولی مراممون از اون سگی تره ....!!!!
فروردینی بودن نه شناسنامه میخواد و نه کارت ملی و نه به فروردین به دنیا اومدنه...
هر وقت تونستی در مقابل توهین دیگران سکوت کنی...
هر وقت تونستی در مقابل سرد بودنشون گرم باشی!!!
اگه تونستی در مقابل نامهربانی های روزگار مهربان باشی!!!
اگه تونستی در مقابل این همه خیانت وفادار باشی!!!
اونقت اسم خودتو بذار فروردینی....♥♥♥
بانو ناز و عشوه هایت مرا دیوانه میکند
لطفا موهایت را به دست باد نسپار
لبخندت را به کسی جز من تقدیم نکن
و مژگانت را در انظار همه تاب نده . . . !
.
.
.
.
علت جنگ : برق نگاهت . . .
سلاح جنگ : دستانم…
درست فهمیدی میخواهم هجوم بیاورم به سویت !
هر چه زودتر در آغوشم تسلیم شو . . .
گفته باشم من عقب نشینی نخواهم کرد !
میخواهم این حمله باشکوه را در تاریخ ماندگار کنم
.
.
.
.
وقتی رابطه ای با شناخت آغاز شود
“اعتماد” در میان آن شکل میگیرد
و زمانی که اعتماد وجود داشته باشه
رابطه مسیری صعودی را طی میکند . . .
و آنموقع است که تو کاملا معنی درست ” خوشبختی ” را درک خواهی کرد
.
.
.
.
دیگر نیازی به باران نیست !
مدت هاست که گل های باغچه را با اشک هایم آبیاری میکنم . . .
و چه شاداب میشوند این گل ها
.
.
.
.
شکسپیر راست میگفت
” مردها با چشم هایشان عاشق میشوند و زن ها با گوش هایشان ”
آری تو با صدایت مرا عاشق کردی و چه دلفریب است ریتم نفس هایت در پس حرف هایی که میزنی . . .
اعتراف میکنم تو بهترین قصه گویی هستی که مرا زود , غرق در خوابی شیرین میکند
.
.
.
.
کاش صبرمان در عشق همچون زلیخا
و پاک دامنی مان همچون یوسف عزیز مصر باشد . . .
.
.
.
.
دیگر آیینه ای در اتاقم نیست
زمانی که رفتی آن را از پنجره بیرون انداختم
وقتی تو نیستی دلیلی ندارد به خودم برسم
رژ بمالم , چشمانم را سیاه کنم و یا موهایم را آراسته . . .
دیگر شیشه ی عطرهایم خالی نمیشود
دیگر پیراهنم را غرق در بوی خوش نمیکنم
من زیبایی ام را فقط برای ” تو ” میخواستم
وقتی تو در کنارم نیستی
ترجیح میدهم همان دختر ژولیده ای باشم که در غم های خودش فرورفته
.
.
.
.
به وقت غم می آیی پیش ” من ” و شانه ای برای گریستن میخواهی
و هنگام شادی در آغوش ” او ” لبخند میزنی و دلبری میکنی
آخر این چه عدالتی ست ؟
.
.
.
.
بانو ناز و عشوه هایت مرا دیوانه میکند
لطفا موهایت را به دست باد نسپار
لبخندت را به کسی جز من تقدیم نکن
و مژگانت را در انظار همه تاب نده . . . !
.
.
.
.
علت جنگ : برق نگاهت . . .
سلاح جنگ : دستانم…
درست فهمیدی میخواهم هجوم بیاورم به سویت !
هر چه زودتر در آغوشم تسلیم شو . . .
گفته باشم من عقب نشینی نخواهم کرد !
میخواهم این حمله باشکوه را در تاریخ ماندگار کنم
.
.
.
.
وقتی رابطه ای با شناخت آغاز شود
“اعتماد” در میان آن شکل میگیرد
و زمانی که اعتماد وجود داشته باشه
رابطه مسیری صعودی را طی میکند . . .
و آنموقع است که تو کاملا معنی درست ” خوشبختی ” را درک خواهی کرد
.
.
.
.
راستش دیگر کسی نیست که شب های مرا بخیر کند . . .
اما شب شما همیشه بخیر و شادی . . .
.
.
.
.
نگاه هایمان ” هرزه ” شده اند
آغوش هایمان بوی ” هوس ” گرفته اند
قول هایمان ” بی اعتبار ” است
حرف هایمان ” خالص ” نیست
عشق هایمان ” پوشالی ” شده است
محبت هایمان ” قلابی ” شده
خوبی هایمان فقط ” تظاهر ” به خوبی ست
عبادتمان همه چیز است جز ” بندگی ” خدا . . .
رنگ و لعاب صورت ها هر روز بیشتر میشود
و رنگ و لعاب دل ها هر روز کم تر . . .
افکارمان ” غربی ” شده است
آزادی از نظرمان آزاد بودن پوشش است نه آزاد بودن عقیده ,
همه کارها را با پاداش میخواهیم
اما تا این که جزا ببینیم فریادمان به آسمان میرسد . . .
فرهنگ اصیل خودمان را کنار گذاشته ایم و فرهنگ به اصطلاح ” مدرن ” را برگزیده ایم
شلوار پاره میپوشیم چون ” مد ” است !
لباس های ساده و مناسب را کنار میگذاریم چون ” افت کلاس ” است !
شعار میدهیم بدون ” عمل ” . . .
قضاوت میکنیم بدون ” عدل ” . . .
سوال من این است ما در کدام نقطه از انسانیت ایستاده ایم ؟
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم. من اون خاکم به زیر پا ولی مغرور مغرورم به تاریکی منم تاریک ولی پر نور پر نورم اگه گلبرگ بی آبم به شبنم رو نمیارم اگه تشنه تو خورشیدم به سایه تن نمی کارم من اون دردم که هر جایی پی مرحم نمی گرده چه غم دارم اگر دنیا به کام من نمی چرخه من اون عشقم که با هرکس سر سفره نمی شینه من اون شوقم که اشکامو به جز محرم نمی بینه گه من ساقه ی خشکم به دریا دل نمی بندم اگه بارون پربارم به صحرا دل نمی بندم
تومرا مي فهمي ...
من تورا مي خواهم ...
و همين ساده ترين قصه يك انسان است ...
تومرامي خواني ...
من تو را ناب ترين شعر زمان مي دانم ...
و تو هم مي داني...
تا ابد در دل من مي ماني .
تو رو یادم رفته اصلا اونقدر فراموشت کردم که اگه بفهمی ، خودتم باور نمی کنی !! اونقدر که اسمت رو زبونم نمی چرخه اصلا .. !
خبری از دلتنگی و حرفهای قدیمی نیست ..
اون موقع ها که میخواستی خودتو لوس کنی ، میگفتی : " اگه من نباشم ، کی تو رو آروم می کنه با حرفاش ؟ " از فکر نبودنت اشک می ریختم اما صدام در نمی اومد ... تا نفهمی ..
بد عادتم کردی .. هر وقت هر چی میشد ، برات تعریف می کردم و تو با دو سه تا جمله ، منو از بدبختیهام ، از غصه هام ، از دردهام دور می کردی ..
رگ خواب کودک دلم ، دستت بود .. درست مثل پدری که می دونه چطوری بچه شو راضی نگه داره ..
هیچ وقت نمیشد .. اصلا امکان نداشـــت .. محال بود اشکهای من تموم شن ، محال بود .. اما تو می تونستی ، اونا رو خشک کنی .. تو می تونستی ، امیدوارم کنی .. می تونستی تو اوج درد خنده رو بهم برگردونی ..
اگه آدم چیزی رو هیچ وقت نداشته باشه ، شاید فقط گاهی دلش بخواد ! اما درد از اینجا شروع میشه که آدم چیزی رو داشته باشه و بعد از دستش بده و بعد دلش بخواد ..
امروز ، عزیز ِ دیروز ، خاطره ی تلخ فردا ، ببین ..... اشکهام تموم نمیشن .. ! کاری کن ! تو می تونی ! تو می تونی این دریاچه ی نمک رو خشک کنی ..